سلام
روز و شبتان زیبا
میخواستم خودم مطلب بنویسم ولی مطلبی را در سایت بیست دیدم که به نظرم از مطلب خودم موثرتر و زیبا تر است. نوشته های زیر نوشته های آقای مجید زمانی یکی از مهاجرانی است که به آمریکا سفر کرده و پس از چندین سال به ایران برگشته و از ایران و آمریکا می گوید. زیباست، لطفا تا انتها مطالعه فرمایید...
من ۵ ساله که کارم رو تو بانک جهانی (واشنگتن) ول کردم و اومدم ایران
حالا که شرایط کشور داره سخت تر و سخت تر می شه، حالا که صحبت از جنگ و قحطی و مردنه خیلی ها از من می پرسن که نمی خوای برگردی؟ وقتی بهشون می گم فعلاً نه از این همه بد سلیقگی و مرده دلی حالشون بهم می خوره. اونا می خوان برن.
بهم می گن، نمی خوان بچشون تو این جهنم بدنیا بیاد. نمی خوان بچه شون تو این هوا استنشاق کنه. می خوان پاشون را که از اینجا بیرون می ذارن احترام داشته باشن و از این حرفا… حرفاشون اینقدر انسانیه که نمی شه باهاشون مخالفت کرد. منم هر جا که تونستم، از هر طریق که می شده سعی کردم کمک کنم اونایی که دوست دارن برن. به نظرم فرقی نمی کنه آدما چی بخوان و بخوان کجا باشند. باید هر طور شده جایی باشند که دوست دارند، با کسی باشند که واقعاً دوستش دارند، تو کاری باشند که واقعاً عاشقشند و هیچ تدبیری تو این حوزه ها نکنند.
مخصوصا اونایی که زمینه شکوفا شدن استعدادشون اینجا مهیا نیست، حتما باید برن. می دونم خیلی از اونایی که می خواند برن و خیلی از اونایی که اونجاند، اونطرف زندگی خوبی نخواهند داشت. ولی نباید به خاطر این از رفتن منع شان کرد. باید کمکشون کرد برند. فقط امیدوارم اگه اونجا را هم دوست نداشتند حتماً یک کاری براش بکنند. اسیر دست زمونه نشن.
این مطلب رو می نویسم برای اونایی که مجبورند اینجا باشند و در این حیرت مانده اند که من چرا برگشتم و موندم:
من تو این “جهنم” بزرگ شدم. ولی می خوام اینجا بمونم. بچه ام هم دوست دارم اینجا بزرگ بشه! اشتباه نکنید، به هیچ وجه آدم ناسیونالیستی نیستم. ۷ سالی هم که تو آمریکا بودم شاید ۵ بار هم دلتنگ ایران نشدم. تو شیکاگو، نیویورک ...
و واشنگتن بهم خیلی خوش می گذشت و مردمشون را مخصوصا مردم شیکاگو را مثل مردم خودم دوست دارم، اینقدر که ماهند! آمریکا خونه دوم منه حتی اگه دیگه دولتش بهم ویزا نده.
آمریکا زندگی خیلی راحت، منظم و بی دردسره. برای من ارزش آمریکا، راحتی ش، وال استریتش، هالیوودش، قانونگرایی اش، …اینا نیست. وقتی من به آمریکا نگاه می کنم، لینکلن را می بینم که دربرابر نصف کشورش ایستاد و گفت برده داری خوب نیست. سینه های صدها هزار سربازی را می بینم که فقط به خاطر این جلوی گلوله سپر شدند که معتقد بودند برده داری باید ملغی بشه. وقتی به آمریکا نگاه می کنم الیس پاول و لوسی برنز و یارانشون رو می بینم که برای اینکه برای زنان آمریکا در ابتدای قرن بیستم حق رای بگیرن تا دم مرگ رفتند. در حالی که در زندان اعتصاب غذا کرده بودند لوله های غذا را به زور به دهانشون بستند و به زور در حلقشون غذا ریختند. به روزا پارکس، دختر سیاه که در مونتگومری آمریکا در سال ۱۹۵۵جلوی راننده سفید پوست که بهش گفت جاش رو تو اتوبوس به یک مسافر سفید بده ایستاد و حاضر نشد اطاعت کنه و سلسله جنبان جنبشی شد که باعث شد خانم کاندالیزا رایس که در بچگی حق نداشت حتی از آبخوری سفید پوست ها آب بخوره بعداً وزیر خارجه آمریکا بشه. وقتی من به آمریکا نگاه می کنم هزاران جوان آمریکایی رو می بینم که در ساحل نورمندی جان خود را از دست دادند تا جهان را از شر فاشیسم نجات دهند. بسیاری از این جوانان می توانستند باشند و از زندگی در آمریکا لذت ببرند. من به مارتین لوتر کینگ فکر می کنم. خیلی ها می توانستند به خاطر فشارها آمریکا را ترک کنند و خیلی ها ترک کردند و بسیاری ماندند، موقعیت و کار خود را از دست دادند ولی جانانه از خوبی، از صداقت و شرافت دفاع کردند و یکی یکی بت های جهل و سیاهی را شکستند تا آمریکا شد آن چیز که الان هست.
ممکنه زندگی تو بهاری که آمریکا هست الان لذت بخش باشه. ولی من ترجیح میدم جزء کسانی باشم که هنر، جسارت، و امیدشون رو جایی میبرند تا به آمدن بهار جایی که نیست کمک کنند. می دونم که خیلی ها سعی کردند و نشده، نذاشتن که بشه! من هنوز به اونجا نرسیدم.
اینجا اگه جهنمه، مسئولش منم. اگه هواش آلوده است، من کمتر هوا را آلوده می کنم. اگه اعتماد از بین رفته، من کمتر دروغ می گم. اگه کار کمه، من بیشتر شغل تولید می کنم. اگه آدمای بد زیادند، به اونایی که بهترند کمک می کنم. اگه شرکت خصوصی موفق نیست، من یکیش رو درست می کنم. اگه دولت رادیکاله من معتدل و خردمند می شم، نه اینکه منم همه چیز رو سیاه و سفید ببینم و رادیکال فکر کنم و وقتی رفتم سرکار دوباره همین آش بشه و همین کاسه. درسته که هزاران محدودیت هست ولی کاری که اصغر فرهادی کرد و امثال او می کنند نشان میده چطور می شه تو زمستون یک گل به بار آورد.
و اگر هزینه ای قراره داده بشه، اگه من که می تونم ندم، کی می خواد بده؟
من می خواهم بمانم، ولی نمی خواهم بمونم و غر بزنم. می خواهم بمونم و جسارتم را جمع کنم تا کمتر دروغ بگم، می خواهم بمونم و به آدم هایی که کمتر دروغ می گویند کمک کنم. می خوام بمونم و هر ازچند گاهی تو گوش اونایی که دنبال جنگ می رن زمزمه کنم که دخترعموی مادرم که پسر جوونش رو تو جنگ از دست داد، زندگیش رنگ غم گرفت، غمی که هنوز پابرجاست. می خوام بمونم و تو کارم موفق بشم. می خواهم بمانم و به شهرداری کمک کنم کمپین کاهش آلودگی هوا درست کنه. می خواهم بمانم و به کارآفرینان جوان کمک کنم رشد کنند و پولدار شوند. می خواهم بمانم، شاد باشم و شادی کنم. می خواهم بمانم و برای آنهایی که آزادی و زندگی شان را برای یک کلمه حرف خوب تقدیم می کنند، سر تعظیم فرود آورم. می خواهم بمانم و سیاهی لشکر خردمندان و معتدلان باشم.
می دانم که اینها همه سخت است، ولی چیزی که خیلی از جوان های سرزمینم فراموش کردند اینه که راه درست همیشه راه آسون نیست.
و این همه نه به خاظر کشوردوستی و حس فداکاری و… است. برای من زندگی اینگونه رضایت بخش تر است. اینهم نباید از نظر دور داشت که در ایران بهتر از هر کجای دنیا می توان پول درآرود.
می دونم، می خواید بگید سیستم اینقدر خرابه که همه اینا نقش بر آبه! تازه اگرم بشه، با یک گل بهار نمی شه!
آره با یک گل بهار نمیاد. ولی من می خوام همون یک گل خودم را بپرورونم. درسته با یک گل بهار نمیاد ولی بودن گل، امید بهار را زنده نگه می داره. این سرزمین پر آدم های خوبه که اگه ببینند می شه یک گل پروروند، اوناهم گل خودشون رو می پرورونند. اونوقت یهو چشات را باز می کنی می بینی زمستونم بهاره.
ممکنه این بهار به عمر من نرسه. ولی جنگیدن براش لذت بخشه. قبل از اینکه نافرمانی روزا پارکس در اول دسامبر ۱۹۵۵ جرقه جنبش حقوق مدنی آمریکا را بزنه، بسیار قبل از او این کار را کرده بودند. لیزی جنینگ ۱۸۵۴، هومر پلسی ۱۸۹۲، ایرن مورگان ۱۹۴۶، سارا لوئیس کیز ۱۹۵۵ و کلاودت کالوین در آوریل ۱۹۵۵ کارهایی شبیه روزا پارکس کرده بودند. هیچ کدام از اینان، حتی روزا پارکس که در سال ۲۰۰۵ فوت کرد فرصت این را نداشتند که ببینند روزی یک پسر سیاه که در زمان زندگی آنها حتی حق معاشرت با سفیدپوستان را نداشت، رئیس جمهور آمریکا می شود. ولی جسارتشون و اینکه اسیر زمونه خودشون نبودن زندگی شون را احترام انگیز و رضایت بخش می کنه.
یادمه وقتی تو بند ۲۰۹ به زندابانان فشار اوردم که حداقل یک کتاب به من بدند، مرحمت فرموده یک کتاب اوردن به نام “مجموعه شعر زنان تاجیک”! اول خیلی عصبانی شدم. بعد ولی از شعر پر درد زنان تاجیک خوشم آمد. یکیشیون تو مطلع شعرش گفته بود ” نوروز است ولی روز من نو نیست” حالا هم نوروزه ولی روز ما نو نیست! نگرانی من از جنگ و بمب و موشک کمتره. بیشتر نگران اینم که آیا مردمم اینقدر جسور و بزرگوار شده اند که کمتر دروغ بگویند، راه آسون را به راه درست ترجیح ندند، کمتر سیاه و سپید کنند، کمتر متنفر باشند و بیشتر مدارا کنند و مسئولیت بپذیرند؟ باید از خودم شروع کنم
روزهای سخت در پیشند، ولی اونایی که امید و عشقشون فراتر از محدودیت ها و سیاهی هاست بالاخره نوروز واقعی را با خودشان میارند
نوشته بالا برگرفته از یادداشت های اجتماعی مجید زمانی در فیس بوک میباشد که با حذف اندک بخش های سیاسی آن برای مخاطبین درنظر گرفته شده است به امید اینکه مردم ایران تنها مفتخر به گذشته تاریخی خود نباشند و بیاموزند نقش پذیری اجتماعی بخشی از مسئولیت ماست و صرفا نظاره گر بودن و غر زدن نمیتوانید جامعه ما را متعالی کند. فرزندان ما در حال آموختن دموکراسی و زندگی اجتماعی از نسل ما هستند حتی کوچکترین حرکت مثبت اجتماعی ؛ از دروغ نگفتن ، رفتارهای جمعی ، انتقاد کردن و نقد پذیری ، فعالیت خیریه ، پرهیزگاری، تلاش برای ساختن ، مطالبه و اصرار بر خواسته های بحق از مسئولین و تصمیم گیرندگان، احترام به حقوق دیگران احترام به قانون ، کوتاه نیامدن از مطالبه حقی که ضایع شده ، نظافت و تمیز نگهداشتن محل زندگی، کار و شهر ، سیگار نکشیدن در پارک ها سیگار نکشیدن در برابر چشم کودکان و نوجوانان ، … و بسیاری دیگر از این دست حرکت های کوچک و بزرگ هر روز برای ما اتفاق می افتد اگر عده ای سودجو از وضعیت فعلی استفاده کرده و باعث گرانی غیرمنطقی گوشت و نان بی کیفیت و … میشوند تنها غر زدن کفایت نمیکند نخرید نخرید نخرید و از آنهایی که پولشون رو به رخ میکشند و بی توجه به اقدام اجتماعی شما خرید میکنند با نگاه تان تحقیر کنید او فقط پول دارد ولی بیچاره و فقیر فرهنگی و اجتماعی است. داستان پیشرفت جوامع مدرن را بخوانید و ببینید اینان چگونه با حضور و نقش پذیری مقدمات و اسباب تعالی جامعه شان را فراهم کرده اند. من اگر دروغ نگویم تو اگر دروغ نگویی او اگر دروغ نگوید دروغ از جامعه ما برچیده خواهد شد . من اگر به مدیرم به نماینده مجلس به شهردار به صدا و سیما …. اعتراض کنم تو اگر اعتراض کنی او اگر اعتراض کند صدای ما شنیده میشود ثبت میشود و موثر واقع میشود .من اگر آدامس ۱۰۰۰ تومنی را ۱۲۰۰ تومن نخرم و دو تا مغازه یا کوچه آن سوتر همان ۱۰۰۰ بخرم دیگر کسی ۱۲۰۰ نمیفروشد من و تو و او با هم جامعه را میسازیم دولت را می سازیم مجلس را می سازیم من و تو و او
این روز ها سخت می ترسم که بگویم اللهم عجل لولیک الفرج...
می ترسم عاشورا تکرار شود...
سلام
نیستید؟قدیم ها لااقل هفته ای یه بار یا ده روز یه بار به ما هم سری می زدید..
منتظر حضور گرمتون هستم
موفق باشید