پرتاب

آنچه مصلحت نیست که بیان شود!

پرتاب

آنچه مصلحت نیست که بیان شود!

عمر دز گذر است...

سلام

e

.

.

.

.


ey

.

.

.

.


eyd

.

.

.

.


eyde

.

.

.

.


eydele ghafel yek sal digar ham gozasht...

چه دهه ای داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه سالهایی داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه فصل هایی داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه ماه هایی داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه هفته هایی داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه روز هایی داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه صبح هایی داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه شب هایی داشتیم، واقعا چه زود گذشت ...

چه ساعت هایی داشتیم،  واقعا چه زود گذشت ...

چه عمری داشتیم، واقعا چه زود گذشت ... واقعا چه زود گذشت ... واقعا چه زود گذشت ...

عمرم در همین زمان نوشتن نیز می گذرد و هیچ کس جز حضرت دوست نمی تواند بگوید که بایستد. یادم هست زمانی برنامه ی کودکی در زمانی که کوچکتر بودم نگاه می کردم و ماجرای کودکی بود که ساعتی داشت و زمان را نگه می داشت و کارهایش را انجام می داد. در همان زمان که کوچکتر بودم با خود فکر می کردم که ای کاش من نیز آن ساعت را داشتم و زمان را نگه می داشتم و سر برگه ی امتحان از برگه ی شاگرد زرنگ کلاسمان تقلب می کردم. می گفتم ای کاش من آن را داشتم تا زمان را نگه می داشتم و می رفتم و سوار ماشین پلیس می شدم و با آن ویراژ می دادم. می گفتم ای کاش من آن را داشتم تا زمان را نگه دارم و خیلی کارها انجام می دادم. اما حالا تفکرات تغییر کرده است. حالا زمان تغییر کرده است. حالا من هم تغییر کرده ام. حالا با خود می گویم ای کاش آن را داشتم تا زمان را نگه دارم و در زمان کنکور تمامی جواب ها را از شاگرد زرنگ کنکورهای آزمایشی می زدم. می گفتم ای کاش من آن را داشتم تا زمان را نگه دارم و بروم و سوار هواپیما شوم و خودم خلبانی کنم. می گفتم ای کاش من آن را داشتم تا زمان را نگه دارم و خیلی از کارها کنم. حالا هم دوست دارم که وقت را نگه دارم ولی از یک جهت دیگر دوست دارم که وقت تند تر از همیشه برود ولی من نروم، می خواهم آقایم را ببینم و نوکریش را کنم. امیدوارم نزدیک باشد. پس ای زمان بتاز که ما منتظریم. روزی یک بچه ای را دیدم که از کوه به سختی بالا کشید و به قله رسید. از او پرسیدم چه آرزویی داری؟

.........

ادامه مطلب ...

هاشمی و فراستی...

سلام

روز و شبتان به خیر انشاا...

فعلا بعضی سایتها چون پلاکفا بسته است و وبلاگ ما در پلاکفا نیز به پیوست بسته است.

فعلا ما نیز در اینجا می نویسیم به امید اینکه بقیه سایتهایمان خوب شوند و دماغشان چاق شود.

اما برویم سراغ اصل مطلب:

قرار بود در مورد کربلا و سفر آنجا و برخورد عراقی ها و .... مطالبی را بنویسم اما انشاا... بماند تا فرصتی وسیع پیدا کنم و سایتمان نیز رو به راه شود.

*حال، می خواهم در مورد خبرگان صحبت کنم، خبرگان، منظورم همان خبرگان رهبری است، مجلس خبرگان رهبری.

شاید اخباری شنیده باشید و یا دیده باشید به هر حال خبر چنین بود که آقای هاشمی رفسنجانی پدر معنوی جبهه سبز به طریقی جالب و بحث بر انگیز از مقام ریاست به پایین آمدند و همچون بقیه روی صندلی های مجلس نشستند و رو به ریاست نگاه کردند. همچون دیگران.

اما نکته اینجاست چرا فردی به بزرگی آقای رفسنجانی پایین آمد. کسی که از قبل از انقلاب با انقلاب همراه بود، چه شد که چنین شد؟

ادامه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

چرا...؟

سلام

قرار بود کلی مطلب بنویسم اما به محض اینکه کلمه pelakfa.com را تایپ کردم دیدم که سایت وجود ندارد. این چیست؟

مراجع قضایی ق.ق این چیست؟

گفتیم حتما سایتمان را که قبلا فیلتر کردید حتما چیزی داشته و ما خود نمی دانستیم که 100% مطمئنیم که نداشت، اما حالا چرا سایت وبلاگ دهی را بستید؟

چرا؟

واقعا چرا در این کشور همه آزادند جز حزب اللهی ها؟

چرا؟

چرا کسی نیست جواب ما را بدهد؟

روزی خواهد رسید که کسی از رهبر ما و ما حزب اللهی ها حمایت خواهد کرد. به امید آن روز...

آه

آه کشیدم که آهم شما را بگیرد به امید حق.

یا علی

منتظر باشید.

حالم خوب شود بر می گردم.