ماجرای کاپشن خوشگله حسین پناهی
اکبرعبدی میگوید: یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سردبود.از ماشین پیاده شد بدون کاپشن.
گفتم: حسین این جوری اومدی از خونه بیرون؟ نگفتی سرما میخوری؟! کاپشن خوشگلتکو؟
گفت: کاپشن قشنگی بود، نه؟
گفتم: آره!
گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یکی را دیدم که هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. ولی من فقط دوستش داشتم.
سلام وبلاگ تون خیلی زیبا و پر محتواست برای همکاری در خدمتیم
درود...وبلاگتون قشنگه...سعی میکنم از بازدید کننده های پرو پا قرص باشم
زیبا نگار باشید...بدرود
salam dar sorat emkan logo weblog mano bezared to web khodeton
ya ali
حتما. انشاا...