پرتاب

آنچه مصلحت نیست که بیان شود!

پرتاب

آنچه مصلحت نیست که بیان شود!

دو رنگی...

سلام

چی شده؟ نماینده ها تازه یادشون افتاده نماینده بودن؟؟؟

چه خبره آقای ...؟ اومده بودی راهپیمایی 22 بهمن با همه دید و بوسی میکردی؟

یادته اومدم دفترت برای کاری گفتی جلسه دارم؟؟

میتونی بری به اونا که باهاشون جلسه داشتی بگی بهت رای بدن!

آقای ... چی شده حالا یه دفعه شدی مخلص ولایت! چفیه میاندازی؟؟؟ جالبه!

خاک پای اون آقایی هستم که نون زن و بچشو کم هم نکرد که بیاد تبلیغات کنه و فقط نصفه یه حقوقشو داد تراکت سیاه سفید چاپ کرد و با افتخار رای نیاورد ولی تو از هزارجا پول گرفتی و رای آوردی ولی در دل ما حتی اینقدر(.) جا نداری!


شهدا کجا رفتند؟؟؟

دلم تنگه! شهید احمدی روشن! بیچاره پدرت! بنده خدا چقدر شکسته شده...

اومده بود همدان! بعد از مراسم رفتم و وسط جمعیت دستشو بوسیدم! نفهمید کی بودم و مهم هم نبود! ولی دستمو محکم گرفت... اونجا بود که دلم قرص شد که با اینکه پسرش رفته ولی خودش هنوز قوی برای انقلاب هست...

دلم از این میسوزه که مادرش به آقا گفت گریه نمیکنم تا نکند دشمن خوشحال شود و خوشحال از این میشم وقتی یادم میافته که آقا گفت غلط میکنن خوشحال بشن!

خدا ما رو به خیل جمعیت شهدا برساند انشاا...


12 اسفند پای صندوق های رای منتظرتان هستیم....

ببخشید گریخته نوشتم! دلم پره! یا حق

نظرات 1 + ارسال نظر
هانیه شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ http://oculist.blogdoon.com

سلام.واقعاْ گل گفتی.من عاشق مسائل سیاسی ام.ولی نمی دونم چرا تا حالا به وبلاگت نیومده بودم؟؟!!!!
ولی دیگه زودبه زود سر می زنم.
فعلاْ از حضورت مرخص میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد